دانشنامه ناریا
چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
تاریخ امروز:
نوشته ها:
درباره ناریا:
در صورتی که مطلب مورد نظر خود را در ناریا پیدا نکردید از جستجوگر سایت برای یافتن آن تلاش کنید.



شنبه می گویم : استادمان گفته دانشجویی که پست الکترونیکی نداشته باشد دانشجو نیست. می گوید : استادتان غلط کرده ؛ مگر ما دانشجو نبودیم ؟! می گویم : پدر جان ! شما که تا سیکل بیشتر درس نخواندید ؛ در ثانی من دو ماه است که تمرین ننوشتم ! می گوید : اولا سیکل آن زمان معادل دکترای الان است ، دوما پس این دو ماه چه غلطی می کردی ؟! می گویم : هیچ ! فقط استادمان تمرین […]

نوشته شده توسط شادی در شهر - ۱۲ - ۱۳۹۳ ارسال دیدگاه خواندن ادامه نوشته

سلام عزیزم جمعه عقد می کنم خوشحال می شم بیای ( طرح ایجاد حسودی در میان دوستان ترشیده ) ——————————– نازنینم یه روز میام می برمت می برمت یه جای دور که دست هیشکی بهت نرسه قربانت عزراییل ——————————– نگاه اولت در من اثر کرد نگاه دومت دیوانه ام کرد نگاه سومت عاشق ترم کرد ولی نگاه آخرت دیگه هیز بازی بود ——————————– قامتت چون سرو چشمانت چون آهو گیسوانت چون آبشاران ابروانت چون کمند خلاصه هیچ چیزت به آدمیزاد […]

نوشته شده توسط شادی در شهر - ۹ - ۱۳۹۳ ارسال دیدگاه خواندن ادامه نوشته

ﻣﯿﮕﻢ ﯾﻪ ﻭﻗــﺖ ﺯﺷﺖ ﻧﺒﺎﺷﻪ ﻣﻦ ﺗﺎ ﺍﻻﻥ ﺷﮑﺴﺖ ﻋﺸﻘﯽ ﻧﺨﻮﺭﺩﻡ …!! °.°.°.°.°جوک ﯾﻪ ﻭﻗــﺖ ﺯﺷﺖ ﻧﺒﺎﺷﻪ°.°.°.°.° میگما !!! یه وقت زشت نباشه با این سن و سال، بارون که میاد، ما هیچ خاطره اى تو ذهنمون زنده نمیشه! °.°.°.°.°جوک ﯾﻪ ﻭﻗــﺖ ﺯﺷﺖ ﻧﺒﺎﺷﻪ°.°.°.°.° میگم که هوا اینقد دو نفرس یه وقت زشت نباشه من تنهایی میرم بیرون!؟ °.°.°.°.°جوک ﯾﻪ ﻭﻗــﺖ ﺯﺷﺖ ﻧﺒﺎﺷﻪ°.°.°.°.° یه وقت زشت نباشه ما به عنوان یه پسر ، ابرو بر نداشتیم °.°.°.°.°جوک ﯾﻪ ﻭﻗــﺖ ﺯﺷﺖ […]

نوشته شده توسط شادی در شهر - ۲ - ۱۳۹۳ ارسال دیدگاه خواندن ادامه نوشته

یه بار مجبور شدم برم یه مجلس ختمی که مسجدش صندلی نداشت موقعی رسیدم که روضه خون داشت خودشو میکشت. همون موقع یه نفر از کنار دیوار بلند شد و من جاشو گرفتم و تکیه دادم یه لحظه دنیا دور سرم چرخید و سقف مسجد اومد جلوی نظرم و صدای خنده رفت هوا! دیوار نبود. برزنت بود تو زنونه فرود اومده بودم! ——————————- تو دوران دانشگاه با بعضی از بچه ها بد جور تیریپ مرام و معرفت داشتیم و هی […]

نوشته شده توسط شادی در مرد - ۲۹ - ۱۳۹۳ ارسال دیدگاه خواندن ادامه نوشته

زن در حال قدم زدن در جنگل بود که ناگهان پایش به چیزی برخورد کرد. وقتی که دقیق نگاه کرد چراغ روغنی قدیمی ای را دید که خاک و خاشاک زیادی هم روش نشسته بود. زن با دست به تمیز کردن چراغ مشغول شد و در اثر مالشی که بر چراغ داد طبیعتا یک غول بزرگ پدیدار شد…! زن پرسید : حالا می تونم سه آرزو بکنم ؟؟ غول جواب داد : نخیر ! زمانه عوض شده است و به […]

نوشته شده توسط شادی در مرد - ۱۴ - ۱۳۹۳ ارسال دیدگاه خواندن ادامه نوشته

مطالب این پست کاملا جنبه طنز دارد و از مطالب بی ادبانه و توهین آمیز مبراست چه دختر و چه پسر کاملا محترم هستند چرا روان درمانی مردها کمتر از زنها طول میکشه؟ معمولا” باید در روان درمانی به دوران کودکی بازگشت و مردها همیشه در همون دوران به سر می برند! ☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻ ببین خانوم ، تو روزنامه نوشته که مردها به طور متوسط در روز از پانزده هزار کلمه برای صحبت کردن استفاده میکنند ولی زنها از سی هزار […]

نوشته شده توسط شادی در مرد - ۱۱ - ۱۳۹۳ ارسال دیدگاه خواندن ادامه نوشته