دانشنامه ناریا
جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
تاریخ امروز:
نوشته ها:
درباره ناریا:
در صورتی که مطلب مورد نظر خود را در ناریا پیدا نکردید از جستجوگر سایت برای یافتن آن تلاش کنید.



https://www.nariya.ir/wp-content/uploads/2011/11/lovers_nariya.jpg

سخن از دل و قلب است. این حقیقت روشن را چگونه بیان سازم؟ خداوند تبارک و تعالی کالبد انسانی را با قلبی مجهز فرموده و برای آن دو وظیفه معین کرده است: یکی وظیفه یا جریان طبیعی است که خون را به مغز و تمام نقاط و اجزاء بدن حتی کوچکترین سلولها می رساند، به همه می رسد، به همه رسیدگی می کند و هیچ نقطه ای از مسیر طولانی کالبد را فراموش نمی نماید.

جریان دوم روحی است. خداوند قلب را مرکز دوستی و صفا و برادری و نیکی قرار داد. دل خانه محبت است و اغیار در آن راه ندارند و می توانی مطمئن و آسوده باشی که در این مرکز، نفاق و دشمنی و کینه توزی نیست چرا که اصلاً برای این کار ساخته نشده است.

خانه اتحاد و برادری

این مرکز به انسان عطا شده تا خانه اتحاد و وحدت و دوستی و برادری و یکرنگی و نوع دوستی باشد و جایگاه عشق و صلح و صفا و برادری و مهر است. این مطلب واضح است و احتیاج به اثبات ندارد و هیچ عاقل متفکری آن را انکار نمی کند.

عشق یک است

نکته مهمی که باید جهانیان بدانند این است که عشق یک است و دو نیست. دو عشق و سه عشق و پنج عشق نداریم. می گوییم عشق به خداوند، به گل، به حیوانات، به انسان، به دانش، به طبیعیات و هر چه تصور کنیم. ظاهراً مختلف به نظر می رسد اما در باطن هر چه عشق است یکی است و دو نخواهد بود.

تقسیم در عشق نیست

عشق را تقسیم به مجازی و حقیقی کرده اند ولی این هم خلاف است زیرا هر چه هست جز یک عشق نیست. هر گونه عشقی امر خدا و دستور اوست. پس دو عشق نتواند بود . عشقی که به مخلوق می ورزد مگر مخلوق از کیست، مگر گل و بستان. پروانه و شمع و هر چه در مورد حب قرار گیرد جز از خداست؟ مگر عشقی که باعث ایجاد نسل است جز ازدیاد مخلوق خدا و اجرای امر اواست؟[۱]

عشق از روح است

عشق خود از تراوشات روحی است و تا روح نباشد عشقی وجود ندارد. عشق تا وقتی است که بدن زنده است. وقتی تحول پیدا شد یعنی حیات به این صورت که هست دگرگون گردید و جسم تحول پیدا کرد و به اصطلاح مرد دیگر عشقی باقی نمی ماند. بدن مرده فاقد عشق است. زیرا روح با آن کار نمی کند. مرده قادر به انجام وظایف یک فرد زنده نیست و چون کاری نمی کند عشق و اشتیاق نیز ندارد.

معنی واقعی عشق

معنای عشق علاقه و اشتیاق و توجه است. این عشق یا اشتیاق را در هر قسمت مصرف کنید و روی هر کاری آنرا به ورزش اندازید و در هر کاری علاقه به خرج دهید تراوشات روحی شما در حدود مکانیسم مغزی در آن قسمت بیشتر می گردد و شعله عشق شما فزونی می گیرد.

عشق و عاشق یکی است

به همین لحاظ است که اگر فردی فی المثل در علم طبابت مشغول شود و تمام کوشش و توجه و علاقه خود را روی آن متمرکز سازد در حد سرشت شوق و علاقه و عشقش در آن فزونی می گیرد. اگر کسی در خلبانی عشق بورزد در همان قسمت قوی می شود و عشقش توسعه می پذیرد. در شناگری علاقه نشان دهد و تمرین کند و وقت مصرف نماید در همان کار پیش می رود و عشق می یابد منتها باید با مکانیسم مغزی و سرنوشت توارد داشته باشد.

خلاصه عشق و علاقه به هر چه تعلق گیرد و تمرین کند عشق در آن قسمت تجلی می نماید و سایر قسمتها ضعیف می شود و بدون جلوه می ماند.

عشق به اصطلاح «مجازی»

اگر کسی این عشق را روی یک موجود هم نوع از جنس مخالف بکار برد در همان قسم تجلی می نماید. عشقهائی که مجازی می نامند همین رشته عشقها است و اینهمه ادبیاتی که در سراسر عالم به وجود آمده این همه لیلی و مجنون، شیرین و فرهاد، وامق و عذرا، رومئو و ژولیت و انواع و اقسام عشاق مشهور، این همه غزلها، تصانیف، کتابها، رمانها، فیلمها، داستانها، حکایات که در باره عشق به وجود آمده. این همه پیگیریها، عاشق پیشگیها، اظهار علاقه ها، پیوندها، وصال ها، جدائیها، این همه ادبیات که میلیونها و میلیاردها برگ زرین جهان را زینت می کند همه و همه از این قبیل عشق است یعنی توجه یک موجود روی یک موجود دیگر و صرف وقت و علاقه و تمرکز قوای وی درباره آن که هر چه این تمرکز و توجه و صرف وقت شدیدتر باشد عشق آتشین تر و تیزتر می گردد تا آنجا که کار به بیابان گردی و افراط می رساند.

یک باطن و هزار صورت

عجب هم در این است که بقول حافظ شاعر بزرگ :

یک نکته بیش نیست غم عشق و این عجب              از هر کسی که می شنوم نامکرر است

همیشه این سخن تازگی دارد هر چند که حقیقت آن یک نکته و یک مطلب واحد است.

عشق به اصطلاح «حقیقی»

و اما اگر کسی از امور شهوانی و جسمانی پا را فراتر گذارد و به معنویات علاقه نشان دهد و وقت خود را در این راه صرف کند، تمرکز قوا را در این قسمت اعمال نماید و در عالم خلقت، در پدیده های آفرینشی فکر کند، راجع به آفریننده در اندیشه باشد، دستورات لازم را در عبادت به کار بندد، عشق او در این قسمت قوی و درخشنده می گردد و روز به روز پیشرفت می کند.

تقوی و پرهیزکاری

توسعه چنین عشقی است که پاکیزگی، تقوی، عرفان، شیفتگی و درجات مختلفه آنرا به وجود می آورد و این همه ریاضت هایی که برای وصول به حقیقت می کشند، عباداتی که می کنند کارهایی که در راه نیل به حقیقت و معرفت متحمل می شوند، این همه ادبیات عرفانی، غزلها، اشعار، تصانیف، نثرها، کتابها، ‌تعلیمات و درس و خلاصه آنچه در راه خدائی انجام می شود همگی تجلی توجه و علاقه بشر به خدا و عالم آفرینش و تمرکز فکر او به مبداء و منشاء همین است.

آگاهی از عشق

خوب روشن شد که عشق چیست و منشاء آن از روح است و معنی آن توجه و علاقه و تمرین در مطلب بخصوصی است. پس تقسیم کردن آن به انواع مختلف و گفتن دو عشق سه عشق و صد عشق و غیره جز اتلاف وقت و گم شدن در نیمه راه حقیقت نتیجه ای بار نمی آورد. عشق یکی است و مجازی و حقیقی و غیر آن بسته به موضوعی است که عشق متوجه آن است.

منبع و محرک عشق

آخر فکر کنید. عشق و شور و شوق آنرا چه عاملی در دل انسان نهاده و اسباب آنرا کی آفریده است؟ وسیله اجرای عشق را چه کسی به ودیعت نهاده و راه را نشان داده است؟ تفکر کنید تا دریابید.

عشق ناپاک یعنی چه؟

آنها که عشق را تقبیح می کنند و به پاک و ناپاک تقسیم می نمایند مگر نمی دانند که آنچه بشر می کند از منابع درونی و نیروئی که در او از طرف خداوند به ودیعت نهاده شده سرچشمه می گیرد. چه تقصیری دارد که از طبیعت و غریزه ذاتی خود تبعیت کند؟ چه انگیزه ای برخورداری از هر گونه عشقی را به او آموخته و این حالات از کجا سرچشمه می گیرد؟ جز از طبع و فطرت اوست؟ فطرت را چه کسی جز خداوند آفریده است؟ فاقم وجهک للذین حنیف فطره الله التی فطر الناس علیها تبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم و لکن اکثر الناس لایعلمون (سوره روم ۳۰) پس روی خود را به سوی دین پاکیزه ای بگردان که مطابق با فطرت الهی است که مردمان را بر آن فطرت آفرید. تبدیلی در آفرینش الهی نیست. این است دین استوار ولی بیشتر مردم نمی دانند.

میانه روی

البته سخن در میانه روی و پیروی از قانون اعتدال است و من هم با آن موافقم که هر چیز افراط و تجاوز از حد وسطش زیانبخش می باشد. این اصل صحیح است و بر همه چیز جاری است. اما دلیل بر آن نمی شود که عشقها را از هم جدا سازند و برای هر کدام عنوان قائل شوند.[۲]

همه عشقها به یک مقصد می رسند

مولوی علیه الرحمه فیلسوف و شاعر بزرگ بلند پایه هم در کتاب خود این موضوع را تا حدی متذکر شده و پس از یک سلسله تجربه که عشقها را از هم جدا کرده معترف است که منبع و منشاء هر دو عشق یکی است و می  گوید:

عشقها گر زین سر و گر زان سراست                عاقبت ما را به دان شه رهبر است

مبنای عالم بر اختصار و روشنی است

و اما بدانید که روش آموزش حقیقی بر کوتاه کردن و مختصر کردن و ساده نمودن مطالب برای فهم است و این خود نیز از مقتضیات وحدت می باشد و چون نقشه های واحدی در جهان به کار رفته است باید همه چیز را در تحت قواعد ساده و کوتاه در آورد نه اینکه به اشکال و بغرنج ساختن و پیچیدگی کار کمک کنیم تا روز بروز این تارها بیشتر بدست و پایمان بپیچد و کار را بر ما مشکلتر سازد. به همین دلیل است که علوم آنقدر از سادگی خارج شده و در باره هر رشته علم آنقدر معلومات متفرق و متشتت و ضد و نقیض جمع گردیده که هر مطلب ساده و مختصری تشکیل هزاران کتاب داده و برای درک اصول عالمی لازم است هزاران کتاب بخوانیم سالها صرف وقت کنیم فکر بکار اندازیم، خود را در دالانها و پیچ و خمهای لایتناهی بیندازیم شاید به نکته ای پی ببریم یا نبریم.

عشق ساده است

در باره عشق نیز همین رویه تقسیم بندی و رشته سازی و فرع بندی و شعبه شعبه کردن انجام شده و مطلب را که چنان ساده و روشن و قابل فهم است تا این اندازه مشکل و بغرنج و پیچیده کرده اند. چقدر خوبست این اصل کلی را در نظر گیریم که نقشه تار و پود عالم یکی است و به فرمایش حضرت علی علیه السلام تأسی جوئیم که فرمود: وقتی کل شئی له آیه تدل علی انه واحد – در هر چیز نشانه ایست که می رساند او واحد است.

همه عاشقند

وقتی عشق را آن طور که در بالا معرفی شد شناختیم و با توجه به اینکه تمام راهها بالاخره به مقصد اصلی ختم می شود و منظور و مقصود موجودات در باطن یکی است و زود یا دیر، نزدیک یا دور، ساده یا پر پیچ و خم بالاخره به مقصد و هدف منتهی می شود.[۳] آن وقت متوجه خواهیم شد که همه عالم کم و بیش عاشقند اعم از اینکه به ظاهر این عشق مختلف باشد، اعم از این که خود متوجه باشند یا نباشند و اعم از این که درجه عشقشان زیاد یا کم باشد.
چشم بصیرت یا حقیقت بینی

توجه و تدبر

اما اغلب اتفاق می افتد که چشم مردمان می بیند ولی بینائی باطن ندارد [۴] علت آن عدم توجه باریک نشدن و فکر نکردن در کنه امور است. هر چه توجه کند بیشتر بینا خواهد بود. منظور از بینائی باطنی است نه ظاهری زیرا چشم باز است و نور در آن می درخشد ولی  از این دیدن بصیرتی حاصل نمی شود و نتیجه ای برای مغز و فکر بوجود نمی آید.

چرا زشتی می بیند

نتیجه این کوری چیست؟ نتیجه اش این است که برخی چیزها را در پیکره موزون و زیبای عالم زشت می بیند در حالی که معمولاً‌ زشتی در جهان وجود ندارد و همه جا حسن است. اگر کسی فکر کند در عالم زشتی حقیقی هست دلیل بر اینست که با دیده بصیرت به اشیاء ننگریسته و در باره آن فکر نکرده است.

زشتی هم زیبا است

زشتی هائی که به نظر می رسد هر کدام در محل معین خود بسیار نیکو است. یعنی همان چیزی که زشت دیده اند بایستی همان طور باشد و در حقیقت در جای خود بسیار زیبا و بجا و مناسب است. به همین لحاظ است که دید اشخاص تفاوت دارد و یک موضوع را همه به یک درجه خوب یا بد نمی دانند. بعضی امور در نظر بعضی کسان خوب می آید و کسان دیگر همان را بد می انگارند و همینطور برعکس. درجه خوبی و بدی هم از نقطه نظر دید اشخاص فرق می کند. رخ لیلی در نظر مجنون ایده آلی ترین چهره ای است که در عالم وجود دارد ولی ممکنست همین چهره را کسی دیگر زشت بیند.

« معشوق من است آنکه به نزدیک تو زشت                                                                        ای سیر ترا نان جوین خوش ننماید».

(از فرمایشات مرحوم شیخ اجل سعدی علیه الرحمه)

همه چیز نسبی است

این مطلب دلیل بر آن است که این قبیل پندارها نمی تواند قاعده مسلمی را تشکیل دهد و چون قاعده مسلمی نیست ناپایدار و بی پایه است و چون بی پایه است اصلاً چیزی جز وهم و خیال نیست. بنابراین زشتی و بدی به آن طرز که می انگارند وجود ندارد و نقطه دیدهای مختلف است که زشتی و بدی را بوجود می آورد.

عاشق واقعی کسی است که شعارش وحدت و دیدن واحد باشد. یعنی هر چه را می بیند یک ببیند. گفته شد که همه عشقها یکی است و اختلافی ندارد و گفته شد که همه هدفها یکی است و همه کوششها بالاخره به یک مقصد منتهی می گردد. عالم با وجود رنگارنگی و اختلافی که دارد یکی است و وحدت در آن حکمفرماست.

مظهری از یار یگانه

بساط رنگارنگ عالم جز تجلی و تظاهری از جمال و قدرت و نیروی یار نیست. عالم مظهری است از روح که امر اوست و بساطی است از نور که پرتو اوست. پس اگر با عینک وحدت از دیدگاه وحدت بنگرید هیچ اختلافی در انواع عشقها نخواهید دید. عشق واحد است و معشوقی غیر از یار حقیقی در جهان وجود ندارد زیرا همه عشقها و همه فعالیتها، همه کوششها، همه خواستها، همه راهها، همه کارها بالاخره بسوی او منجر می شود. اینست که باید گفت معشوقی جز او وجود ندارد.
اتحاد عاشق و معشوق

همه یکی هستند

آنچه تاکنون اینجا بیان شد در باره‌ وحدت عشقها است و ثابت کردیم که آنچه عشق است یکی است. حالا می گوییم که نه تنها عشق یکی است بلکه عاشق و معشوق هم در واقع یکی هستند. این مطالب را از نکات ساده بررسی کنیم. می گوییم فلان کس آنقدر به حرفه خود که طبابت است عشق دارد که از آن منفک نمی شود و در واقع مظهر و تجلی طبابت است. طبابتی است که به صورت گوشت و استخوان و پوست مجسم شده. می گویند بقدری در هنر و صنعت خود غرق است که هنر و هنرمند بصورت واحدی درآمده اند. حقیقت هم همین است.

هنرمند و هنر او

آن کسی که یک نقاش یا طراح قابلی است چون اثر وجودی عمده‌ او همین هنر وی می باشد باید گفت که وجود او و هنرش یکی است و او را در هنرش می توان دید و شناخت.

یک روح در دو بدن

در موضوع عشقهای دنیایی که به اصطلاح آنرا مجازی می نامند نیز همان است. مگر نه اینست که می گویند عاشق و معشوق روح واحدی در دو پیکر هستند. این اصطلاحی است برای نشان دادن وحدت آنها.

مگر نه آنست که ملای رومی می گوید که وقتی فساد نیشتر را بر پیکر مجنون می زد او می گفت نزن که می ترسم اگر نیش بزنی نیش را ناگاه بر لیلی زنی. این عاشق و معشوقند که با وجود دو پیکر در هم ممزوج شده اند.

امر شامل و کلی پروردگار

اینک سخن را کلی تر کنید، پایه را بالاتر برید به حقیقت نزدیکتر شوید تا بدانید جدائی بین عاشق و معشوق حقیقی در عالم نیست و در حقیقت همه عاشقها و معشوقها یکی هستند. قل الروح من امر ربی – (الاسراء ۱۷۶) بگو روح از امر پروردگار من است. پس روح که سراسر عالم را فرا گرفته از امر پروردگار است. این سخن قرآن است و در آن تردیدی نمی توان کرد. این روح است که گرداننده عالم می باشد.

شادی در ۱۵ - آبا - ۱۳۹۰

پاسخ دادن