مردی به استخدام یک شرکت بزرگ چندملیتی درآمد. در اولین روز کار خود، با کافه تریا تماس گرفت و گفت: ” یک فنجان قهوه برای من بیاورید.” صدایی از آن طرف پاسخ داد: ” شماره داخلی را اشتباه گرفته ای. می دانی تو با کی داری حرف می زنی ؟” کارمند تازه وارد گفت: ” نه ” صدای آن طرف گفت: “من مدیر اجرایی شرکت هستم، احمق” مرد تازه وارد با لحنی حق به جانب گفت: ” و تو میدانی […]
زمینشناسان دانشگاه تورنتو و دانشگاه آکسفورد انگلستان، ذخایر آبی را کشف کردهاند که ۲٫۷ میلیارد سال قدمت دارد و ادعا می کنند این آب در تمامی جاهای زمین وجود دارد. بر اساس یافتههای این تیم علمی، ذخایر عظیم قدیمیترین آب جهان در درون پوسته زمین به دام انداخته شدهاند و میتوان آنها را به سطح آورد. این دانشمندان تخمین زدهاند حدود ۱۱ میلیون کیلومتر مکعب از این آب در زیر زمین وجود دارد و این میزان بیش از نیمی از […]
هر نوشته ای نویسنده ای دارد. هر نویسنده ای این حق را دارد تا اسمش را پای مطلبش ببیند. نوشته هایی که در این صفحه می خوانید، Status های کپی پیست شده ای است که در شبکه های اجتماعی دست به دست چرخیده و صاحبش را گم کرده. اگر «شما» نویسنده این آثار هستید، لطفا عصبانی نشوید. لبخند بزنید و به خواننده هایی فکر کنید که با خواندن نوشته هایتان لبخند می زنند و در دل تحسین تان می کنند. […]
یک روز صبح به همراه یکی از دوستان آرژانتینی ام در بیابان ” موجاوه ” قدم می زدیم که چیزی را دیدیم که در افق می درخشید . هرچند مقصود ما رفتن به یک ” دره ” بود ، برای دیدن آنچه آن درخشش را از خود باز می تاباند ، مسیر خود را تغییر دادیم . تقریباً یک ساعت در زیر خورشیدی که مدام گرم تر می شد راه رفتیم و تنها هنگامی که به آن رسیدیم توانستیم کشف […]
حکایت است که پادشاهی از وزیرخود پرسید: بگو خداوندی که تو می پرستی چه می خورد، چه می پوشد ، و چه کار می کند و اگر تا فردا جوابم نگویی عزل می گردی. وزیر سر در گریبان به خانه رفت . وی را غلامی بود که وقتی او را در این حال دید پرسید که او را چه شده؟ و او حکایت بازگو کرد. غلام خندید و گفت : ای وزیر عزیز این سوال که جوابی آسان دارد. وزیر […]
مریضی را سوار آمبولانس کرده بودم و داشتم میرفتم که یکهو گفت: ببین داداش، اگر پلک بزنی، دچار تفاوت فرهنگی میشویم. گفتم: جان؟ اگر پلک بزنم؟ خب عزیز من، آدم در هردقیقه ۱۰بار پلک میزند. مریض گفت: داداش خلاصه پلک زدی نزدیها. نگفتی نگفتم. گفتم: ببین یک جوک قدیمی بود با همین فرمولی که شما میگویی. درواقع معلوم است شما به رانندگی فرمولیک اعتقاد داری. مریض گفت: پلک زدی؟ گفتم:ایبابا. شما با آن آقایی که در استخر برزیل دچار […]
پروفسور فلسفه با بسته سنگینی وارد کلاس درس فلسفه شد و بار سنگین خود را روبروی دانشجویان خود روی میز گذاشت وقتی کلاس شروع شد، بدون هیچ کلمه ای یک شیشه بسیار بزرگ از داخل بسته برداشت و شروع به پر کردن آن با چند توپ گلف کرد سپس از شاگردان خود پرسید که ، آیا این ظرف پر است ؟ و همه دانشجویان موافقت کردند سپس پروفسور ظرفی از سنگریزه برداشت و آنها رو به داخل شیشه ریخت و […]